هوس قمار دگر

شاید 2سال ننوشتن + پاک کردن آرشیو com. کافی باشد، هوس نوشتن کرده‌ام. هوس قمار دگر بر سرم هست.


به خاطر مردی که آزاد بود

اگر مصدق نبود، ایران آزاد هم معنی نمی‌داد، کسی که به همه‌ی ایرانی‌ها یادآوری کرد که می‌شود به خاطر آزادگی، در مقابل هر کسی ایستاد، حتی بزرگترین قدرت‌های دنیا، این که ما آن‌قدر قدرت داریم که هر کسی را شکست بدهیم.
همین بود که باعث حرکت مردم ایران شد در نهایت برای برقراری یک جمهوری، کاری ندارم که از این جمهوری خیلی‌ها خوششان نمی‌آید، این به خودشان مربوط می‌شود، اما من عقیده دارم که جمهوری در هر شکلش صد شرف دارد به آن نوع سلطنت‌های استبدادی.

سال نو هم مبارک.


فرهنگ ایرانی

دیشب را تا ساعت یک شرکت بودیم، آخر شب که میخواستم برگردم خانه، به نظرم آمد که دارم از وسط یک میدان جنگ می‌گذرم. شیشه‌های شکسته وسط خیابان به همراه یک عالمه سنگ و سیمان و آهن که از در و دیوار کنده شده بودند. آدم‌های کنار خیابان هم که دسته دسته جمع شده بودند و برای هم ترقه پرتاب می‌کردند. در این فاصله-‌ی یک ساعته‌ی شرکت تا خانه- دنبال آتشی می‌گشتم تا از رویش بپرم و زردی‌ام را بدهم تا به جایش سرخی بگیرم اما یک تکه آتش هم نبود. همه انگار جمع شده بودند که خودشان را به هم نشان دهند و البته دیگران را هم دید بزنند و سروصدا بکنند. هیچ کدامشان هم نمی‌دانستند واقعن چهارشنبه سوری برای چیست؟!
فرهنگ ایرانی به سمت نابودی می‌رود. خیلی خوشحالم که دیشب در آن چهارشنبه سوری احمقانه شرکت نکردم.


خودخواهی

زلزله که آمد من در کویر بودم، خسته و کوفته، تازه خوابیده بودم، زمین آن‌چنان غرش کرد که از خواب پریدم و بعد شروع کرد به لرزیدن، ده ثانیه‌ای طول کشید، به این فکر می‌کردم که اگر سقف بر سرم فرو بیاید چه خواهد شد؟ یک‌ربع بعد شبکه‌ی خبر اعلام کرد زلزله در اطراف زرند بوده، با من چند ساعتی فاصله داشت، خیالم راحت شد و آسوده خوابیدم، امروز داشتم فکر می‌کردم که من چه‌قدر خودخواه هستم.


آزادي براي همه

جالب است اين جوابي كه خسن‌آقا به درخشان داده است، خيلي راحت مي‌توان فهميد كه ديدش نسبت به ساير وبلاگ‌نويس‌ها چگونه است. “يك سري گاو” البته از ديد خسن‌آقا.
حتي الاغ‏‏هايي هم مثل تو بين ما جادارد، اگر خواستي بيا يك توبره جو هم جلو تو خواهيم ريخت
نظر جالبي است، انگار خسن آقا از سر لطف به ساير وبلاگ نويس‌هاي مفلوك آمده و انجمني برايشان درست كرده و بعد هم از سر دلسوزي مقداري جو و از اين جور چيزها ريخته جلويشان تا از گشنگي نمي‌رند.
باور كن اگر فردا نمي‏خواستم بروم سركار يك بليط دوسره مي‏خريدم مي‏آمد توي اون كاناداي فكسني ات و مي‏شاشيدم روي مغز سرات... باور كن اگر ثمر بخش باشد من حاضرم مخارج يك بليط هواپيما و مخارج اقامت چندماه تو الاغ را بپردازم تا شايد يك كمي ياد بگيري كه اروپا آنچنان خطرناك نيست كه به تو بچه ملا مكتبي توي مكتب خانه ياد داده‏اند

ما براي آزادي مبارزه مي‏كنيم
اين هم جالب است، دفاع از آزادي آن هم با اين كلمات، نمي‌دانم مگر اين‌كه يك نفر زاده‌ي چه كسي است، جالا چه ملا چه ملحد فرقي دارد يا آزادي كسي را مختل مي‌كند كه اين چنين از درخشان نوشته. من فكر مي‌كردم آدم‌ها به اندازه‌ي خودشان اهميت دارند نه والدينشان. خدا را شكر كه فهميدم دفاع از آزادي فقط كار كساني است كه در اروپا زندگي مي‌كنند و فهميدم اگر كسي ملازاده باشد يا اعتقاداتش با بقيه فرق كند نمي‌تواند از آزادي دفاع كند.

من همين جا خدا را شكر مي‌كنم كه نه ملا زاده هستم، نه در كانادا زندگي مي‌كنم؛ و ناراحت هستم از اين‌كه چرا قبلن عضو انجمن وبلاگ‌نويس‌ها نشدم تا كمي هم از آن جوهاي درون توبره گير من بيايد.


نظر

من نه با جمهوري مخالفم نه با اسلام. به نظرم هر دو كلمه، به اندازه‌ي كافي كامل هستند كه نخواهم توضيح بيشتري بنويسم.


همه چيز عالي است

الحمدلله به خوبي و خوشي و به همت دوستان، هم‌چنان از ديد يكي از رواني‌هاي صاحب قدرت، محور‏‎‎‎‎‎ اصلي شرارت و تروريسم به حساب مي‌آييم. در كل ما در تمام زمينه‌هاي آماري در دنيا حرفي براي گفتن داريم و براي خودمان صاحب سبك به حساب مي‌آييم.


جوابي براي چند دوست

نوشتن جواب براي ديگران واقعن كار سختي است، آن هم كساني كه خيلي سريع همه‌ي چيزهاي بي‌ربط را به هم مربوط مي‌كنند و آن چيزي را كه خودشان مي‌خواهند نتيجه مي‌گيرند. ولي مي‌نويسم.
همه چيز از كامنتي كه براي اين نوشته‌ گذاشتم شروع شده انگار. اين‌كه نويسنده‌ي آن وبلاگ نوشته‌هاي من‌را به خودش گرفته در حالي كه منظور من همان حسين درخشان بوده و بس. نمي‌دانم من كجاي آن نوشته گفته‌ام كه ايشان فكر نمي‌كنند. اما اشتباه خودم را هم قبول دارم، بايد جواب را برايشان پست مي‌كردم، ولي خوب آن‌‏قدر كوتاه بود كه حوصله‌ي اي-ميل كردنش را پيدا نكردم كه البته اشتباه بود.
من نمي‌دانم اين نوشته‌ي قبلي چه ربطي به موضوعاتي كه اين بالا نوشتم داشته كه همه‌ي دوستان اين خانم و حتي خودشان آن را در باره‌ي ايشان تصور كرده‌اند. من نمي‌دانم ايشان كجا گفته‌اند با تنفر مي‌نويسم كه اين نوشته را جواب حرف‌هاي ايشان به حساب آورده‌اند. آخر احساس نكرديد كه اين نوشته زيادي صميمي است و نمي‌تواند براي كسي كه فقط يك بار وبلاگش را ديده‌ام نوشته شده باشد. يعني من نمي‌توانم چند كلمه‌ي خصوصي و بدون توضيح در وبلاگ خودم بنويسم؟!
اگر فكر مي‌كنيد من آدم خودخواهي هستم، مشكلي نيست؛ بالاخره خيلي راحت مي‌شود در باره‌ي يك آدم با ديدن فقط يك كامنت از او، نظر داد و اعلاميه صادر كرد، من در باره‌ي نظرتان فكر مي‌كنم و اگر خودم هم به اين نتيجه رسيدم، آن وقت فكري به حال خودم خواهم كرد.


نوشته‌ها

نمي‌دانم چرا فكر مي‌كني من از روي نفرت مي‌نويسم، اما به هر حال خوبي‌اش اين است كه تو هم فكر مي‌كني.


برای حسين درخشان

حسین درخشان خواسته بود برای مرتضوی نامه بنويسند، من گفتم به‌جای مرتضوی، یک نامه‌ی سرگشاده برای خودش بنویسم، هرچند که می‌دانم اگر برایش بفرستمش سر از سطل زباله‌ی ویندوزش در می‌آورد، اما باز هم به گذاشتن خالی‌اش در این‌جا اکتفا نکردم و برایش فرستادمش.
نشسته آن سر دنيا و هی اُرد می‌دهد، پشت سر هم می‌گويد لنگش کن. يکی نيست بگويد آخر خودت چه‌کار کردی تا حالا؟ هر از گاهی بین دری‌وری‌هايی که نوشته از بقيه خواسته که بروند یک‌جایی به او رای بدهند يا به گوگل ميل بزنند تا وبلاگ آقا در بين خبرنامه‌هايی که توسط گوگل خوانده می‌شوند قرار بگيرد يا از همين چيز‌ها. تا حالا حتا يک گام مثبت برای يک نفر برنداشته که هيچ، باعث دردسر خيلی ها هم تا حالا شده است.
آقای‌حسین شنیده‌ام وقتی از تو خواستند از چند نفر وبلاگ‌نویس حمایت کنی گفتی: "مگر هر کسی که چند خط نوشت و دو سه نفر هم برایش کامنت گذاشتند یعنی وبلاگ نویس است؟" نمی‌دانم وبلاگ نویسی را چه‌گونه تعریف می‌کنی، شاید به نظرت کسی وبلاگ نویس باشد که توسط "حسین درخشان" تایید شده باشد. اما به نظر من که هر کس خواست عقایدش را در یک وبلاگ بنویسد، وبلاگ نویس است. حالا چه شما قبولش داشته باشی چه نه.
تازگی‌ها ناراحت بودی چرا بی‌بی‌سی با گویا قرارداد بسته و تیتر اخبارش را آن‌جا هم منتشر می‌کند، به نظرم رسید ناراحت بودی که چرا با تو قرارداد نبسته‌اند، من یک دلیل دارم، خبرنامه‌ی گویا از تمام هم‌وطن‌هایش چه هم‌فکرش بودند چه نه، حد‌اقل به ظاهر، دفاع کرده و خواستار آزادی همه جور بیان بوده، بر عکس تو که از هر کس قبول نداشتی حتا اگر شکنجه هم شده بود، دفاع نکردی که نکردی.
خیلی چیزها هست که می‌خواهم بنویسمشان، اما وقتی به تمام‌شان فکر می‌کنم، حوصله‌ام سر می‌رود، پس حوصله‌ی تو را هم سر نمی‌برم و در آخر فقط یک نقل‌قول از اردلان، نويسنده‌ی سابق وبلاگ آبی آن روزها که اولین وبلاگ نویس بازداشت شده بود و ناراحت بود از عدم حمایت توسط درخشان، نوشت: حسین جان، اگر يکی از همين روزها از خانه بیایی بيرون و وسط ميدان شهر داد بزنی من "حسين درخشان" هستم فکر می‌کنی چند نفر تو را بشناسند؟ اما تمام آن‌هايی که توسعی می‌کنی کوچک جلوه‌شان دهی مطمينن از تو سرشناس تر هستند.


نامه به مرتضوی!

یک سری از بچه‌ها تصمیم گرفته‌اند که روز دوشنبه نامه‌ای سرگشاده را خطاب به مرتضوی در وبلاگ‌هایشان منتشر کنند. فکر خوبی است. حسين درخشان هم يک نظر تازه داده است که آنهم به نوع خود جالب است. این متن نامه‌ی استانداردی است که چند نفر از بچه‌ها با هم تهیه‌اش کرده‌اند. اگر دوست داشتید می‌توانید این را هم بگذارید: [+link]


نامه‌ای خدمت کروبی عزیز(نوشته از وبلاگ کلید مجهول- اسفند سال 1382)

من اين نوشته را از آرشيو ياهو پيدا کردم و از آنجايی که کليد مجهول حذف شده است، آن‌را برای مطالعه در وبلاگ خودم قرار دادم.
______________________
كروبي عزيز سلام .
خوشحالم كه ميبينم اين روز ها به حقوق شهروندي ، عدالت اجتماعي و انتخابات آزاد ، بر خلاف گذشته اهميت ميدهيد . البته من اطلاع دقيقي ندارم ممكن است چه اتفاقاتي افتاده باشد كه عقايد شما ناگهان تغيير كرده است ؛ و به من حق بدهيد از اين تغيير شما متعجب هم باشم ، چرا كه هنوز ماجرايي را كه يكي از آشنايان تعريف ميكرد را به ياد دارم .
آن بنده خدا تعريف ميكرد سالها پيش آن وقت كه شما باز هم رييس مجلس بوديد ، زماني كه از ظلم زمانه عاصي گشته ، براي درخواست كمك نزد شما آمده و شما با بي محلي با او برخورد كرده بوديد ، به ناچار ، شايد براي اينكه انساندوستي شما تحريك شود ، فغان برآورده بود و با صدايي بلند از شما باز هم درخواست كمك داشته ، شما نيز به اطرافيان خود گفته بوديد : "برادران ، به ايشان خدمت نماييد." و از آن بيچاره در عرض چند ساعت ، زير مشت و لگد جنازه اي متحرك ساخته بوديد ؛ و چه خدمتي هم به او كرده بوديد .
پس حتما به من حق ميدهيد كه از شنيدن سخنان اخير شما در مورد "رفتار ناعادلانه شوراي نگهبان ، وضعيت نابسامان عدالت اجتماعي در ايران ، كمبود آزادي و دموكراسي و سو ءِ استفاده نا صحيح از قانون و بيت المال" دچار حيرت شوم و باور نكنم كه اين حرف ها را از روي خير خواهي ميزنيد ؛ و اميدوارم ناراحت نشويد اگر فكر كنم كه شما هم براي به دست آوردن قدرت بيشتر و شايد ترس از دست دادن قدرتي كه سال ها از آن دور بوديد دچار تغيير ظاهري افكار خود شده ايد .
کروبی ، رییس محبوب مجلس ، نمیدانم این موضوع را میدانید یا نه ، اما اگر مردم خواهان طرز تفکر یک طیف سیاسی و الالخصوص شورای نگهبان نیستند این دلیل بر این نمیشود که خواهان شما و همفکرانتان باشند ؛ خواسته مردم یک تغییر اساسی است که با صحبت های قشنگ شما برآورده نمیشود .
كروبي عدالتخواه ، با روحيهء جديد دموكراسي خواهي ، كه در اين روزها از شما ديدم ، حتما" به شما بر نخواهد خورد اگر حرف افرادي را باور كنم كه روحيه اصلاح طلبي و مردم خواهيتان را به خاطر كنار گداشته شدن اين چند ساله شما از قدرت ميدانند و تنها دليل ژست هاي دو ، سه ساله گذشته تان را دست يابي مجدد به قدرت و دليل ادامه اين رفتار را حفظ همين قدرت ميدانند ؛ و رفتار چند هفته گذشته شما را تنها جنگي زرگري ميدانند براي جلب ترحم راي دهندگان و درخواست شركت ايشان در انتخابات . من اطمينان دارم كه شما از طرز فكري كه با تحريم انتخابات باعث ميشود در اين دوره مجلس يا انتخاب نشويد يا با رائي بسيار پايين به مجلس راه يابيد هرگز نميرنجيد ، چرا كه طبق آخرين گفته هايتان دريافتم كه شما روحيه تحمل مخالف بالايي داريد ، فقط اميدوارم اين روحيه مردم دوست تازه به دست آمده شما ، باعث نشود از برادران بخواهيد كه باز هم به مردم خدمت كنند .


حرفي براي گفتن

احساس مي‌كنم هنوز هم حرف‌هاي زيادي براي گفتن دارم و احساس مي‌كنم خيلي از حرف‌هايي را كه براي نگفتن كنار گذاشته بودم، همه با هم آمده‌اند بالا و مي‌خواهند يك‌هويي به بيرون سرازير شوند، اما چه فايده، هنوز گوشي براي شنيدنشان پيدا نكرده‌ام.


با مسئوليت خودمان

فعلن كارم شده كمك براي راه انداختن وبلاگ گروهي با مسئوليت خودمان. به كمك هم نياز داريم، اگر علاقه‌مند هستيد به نويسندگان اين وبلاگ بپيونديد. ضرري ندارد. خط كلي اين وبلاگ نوشتن درباره‌ي انتخابات رياست جمهوري است.


تبريك هم بايد گفت

اين روزها آن‌قدر ذهنم مشغول شده كه يادم رفت سال نو ميلادي را هم بايد تبريك بگويم. البته تا چند سال پيش رسم نبود، اما حالا چند سالي شده كه دنبال هر بهانه‌اي براي شادي كردن مي‌گرديم و آرزوهاي خوب براي هم‌ديگر كردن. سال نو ميلادي هم كه بهانه‌ي فوق‌العاده‌ايست براي شاد بودن. البته فقط تبريك مي‌گوييم و بس، وگرنه هيچ كاري در راستاي شاد كردن هم‌ديگر انجام نمي‌دهيم، همين هم خوب است، باعث ناراحتي نباشيم، شادي خودش يك‌جوري پيدا مي‌شود.
به هر حال تبريك.


-->